سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اى پسر آدم اندوه روز نیامده‏ات را بر روز آمده‏ات میفزا که اگر فردا از عمر تو ماند ، خدا روزى تو را در آن رساند . [نهج البلاغه]
حرفها و خاطره های من و عشقم

شنبه 13 آذر 89

 

از اسکی دیروز حسابی خستگی تو تن من و جیگرم مونده . البته جیگرم کمتر شایدم اصلا ولی من بیشتر . بعدازظهر وقت دندونپزشکی داشتم . حضرت والا میخواستن بیان دنبالم که طبق معمول دودرم کردن (قبلا گفته بودم که جیگرم ید طولایی در جرزنی داره ) القصه جیگرم بعد از دودره نمودن اینجانب تشریف بردن باشگاه (اهه اهه تو باشگاهو بیشتر ازمن دوس داری) . قبل از باشگاه رفتنش بهش گفتم بیا دنبالم تا لااقل یه کم همدیگرو ببینیم که بازهم به بهانه های واهی دودرم کرد . جیگرم گفت : نه تا من برسم اونجا حدود 20 دقیقه طول میکشه و من نمیخوام تو 20 دقیقه تو خیابون الاف بشی . بعدش تشریف بردن باشگاه و منم ناامید از اینکه حتی یه بوس هم نصیبم نشد به سمت خونه راه افتادم . از باشگاه اومد و بلافاصله بهم زنگ زد . همیشه قبل از اینکه کمربند ایمنیش رو ببنده به من زنگ میزنه و امروز گفت : "میدونی چرا قبل از اینکه کمربندمو ببندم به تو زنگ میزنم؟؟؟؟" گفتم : "نه عشقم" و اون با کمال پرروگری گفت : "چون تو رو بیشتر از کمربندم دوست دارم !!!!!!" منم زدم زیر گریه و گفتم : "وقتی از شیر گرفتمت میفهمی که کیو بیشتر دوست داشته باشی" . اونوقت بود که اون افتاد به التماس . . . . .


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/9/14:: 5:22 عصر     |     () نظر